نور تا کيست که آن پرده‌ي روي تو بود

شاعر : سنايي غزنوي

مشک خود کيست که آن بنده‌ي موي تو بودنور تا کيست که آن پرده‌ي روي تو بود
در سرايي که درو تابش روي تو بودز آفتابم عجب آيد که کند دعوي نور
صد من عرش کم از نيم تسوي تو بوددر ترازوي قيامت ز پي سختن نور
گوش پر در شود آنجا که گلوي تو بودراه پر جان شود آن جاي که گام تو بود
هم به روي تو که پشتش چو به روي تو بودهر که او روي تو بيند ز پي خدمت تو
خوي احمد بود آنجا که خوي تو بوداز تو با رنگ گل و بوي گلابيم از آنک
که بر آن نقش ز لعل سر کوي تو بودديده‌ي حور بر آن خاک همي رشک برد
حور يا روح که باشد که کفوي تو بودکافه‌ي خلق همه پيش رخت سجده برد
قبله‌ي جان سنايي همه سوي تو بودقبله‌ي جايست همه سوي تو چون کعبه از آن